سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین"
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

بسم الله الرّحمن الّرحیم

فضای سنگین و غربت خوابگاه گاهی میتونه آدمو تا مرز جنون پیش ببره

مخصوصا وقتی خیلیا نیستن و اونایی که هستن و همیشه بخش مهم و بزرگی از غربت دانشگاهو برات پر میکنن دارن روزهای پایانیشونو تا یکی از سرنوشت سازترین آزمونای زندگیشون طی می کنن.

مخصوصا وقتی عزیزترین افراد زندگیتو بیشتر از 1 ماه ندیده باشی

مخصوصا وقتی نتیجه ی امتحانا اونی نباشه که به خانوادت قول دادی

مخصوصا وقتی سوالای همیشگی ذهنت از آفرینش عمق بیشتری پیدا کرده باشن

 مخصوصا وقتی مشکلات آدما بیشتر برات جلوه کنه....

تو این موقعیت اومدن کسی مثل معصومه(بهار) میتونه خیلی آرومت کنه...

و میاد و با حرفاش کمی از تلاطمای روحیتو کم میکنه..با کمکش راه و سیر پاسخ به سوالاتو انتخاب میکنی و باز هم کمکهای آقای بحرینی راه رو برات روشن تر می کنه

.

.

.

...میرم مقرّ همیشگی،امامزاده حمزه!

اینجا یکی از قشنگترین جاهای تبریزه که توش همه جور آدمو میتونی ببینی،گاهی آرومت می کنه و گاهی به سوالای همیشگیت دامن میزنه....

محو چین های پیشونی پیرزنی میشی که هرکدوم خبر از زخمای عمیق نبرد با زندگی میده

به صدای کودکی گوش میدی که دنیاش تو عروسک موطلایی بغلش خلاصه میشه

انسانی رو میبینی که با دیدنش فتبارک الله احسن الخالقین رو زمزمه میکنی و شخصی دیگه با همون سن و سال که گویا به خاطر یه اتفاق،نیمی از صورتش به سمت پایین حرکت کرده

خانم های میانسالی رو میبینی که دور هم جمع شدن و از زندگیاشون میگن...

و با خودت میگی:

که چی؟!

به دنیا میایم،ازدواج میکنیم،با مشکلات زندگی میجنگیم و میمیریم...

احساس میکنی دوباره داری کل آموزه های دینیت رو  زیر سوال می بری!

...صدای جیغ زنی لحظه ای همه رو متوقف می کنه

و تو از تمام کلمات ترکی که میگن،فقط متوجه میشی که:خدا شفاش بده....

.

.

.

میزنه به سرت و میری تا برخلاف قراری که با خودت داری بلیط خونه بگیری که مامان زنگ میزنه و میگه دارن فردا میان تبریز!آروم میشی و اونقدر خوشحال که نمیدونی چطوری مسیرو برگردی!

خانوادت قراره بیان و بمونن و 2 روز بعد هم قراره خانواده ی دومت بیاد!احساس میکنی خیلی آرومی...مسیرتو ادامه میدی و دنبال یه عابربانک میگردی تا یه خرید اساسی برای اومدن مامان اینا داشته باشی که یه کاغذ رو کیوسک تلفن توجهتو به خودش جلب میکنه:

کلیه ای با گروه خونی ب+ به فروش میرسد....

و دوباره فکر میکنی....




نویسنده در یکشنبه 88/12/2 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم